آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

یکی یه دونه ی مامان وبابا

خاطره زایمان من

1392/4/18 0:38
نویسنده : مامان بهار
243 بازدید
اشتراک گذاری

روز 11 تیر بود که پا شدم رفتم پیش مامایی که زیر نظرش بودم این روزای اخر خیلی استرس داشتم دیگه تصمیم گرفته بودم که واقعا طبیعی زایمان کنم و ایمان داشتم که میتونم و فکر میکردم  خیلی راحته.همسری هم دیگه طاقتش تموم شده بود و همش میگفت برو زودتری زایمان کن.شادوشنگول پا شدم رفتم مطب. 2 روز از تاریخ زایمان گذشته یود. ماما به اا ازم پزسید که دردات شروع شده گفتم نه هیچی اونم خیلی تعجب انگیز نگام کرد گفت برو بخواب چون قبلا معاینه شده بودم و دردچندانی نداشت سریع پریدم رو تخت اما وااااااای این دفعه ناااجور معاینه کرد دهانه رحم و تحریک کرد خیلی دردم گرفت گفت 1 سانت و نیم بازشده  اما سر بچه بچه بالاست  و او لگن نیست و تا شب دردات شروع میشه کیسه ابت پاره میشه لکه بینی داری اصلا نترس دردات که منظم شد و یه هر یه دقیقه رسید نصفه شی هم که بود میری زایشگاه .راستش تا الان مشتاق زایمان بودم اما با اون درد معاینه دیگه واقعا لرزه به جونم افتاده بود و با خودم میگفتم کاشکی میذاشتم دردا خودش شروع یشه نه با زور سرم فشار و تحریک رفتم خونه روحیمو باخته بودم اصلا استرس خاصی اومده بود سراغم.رفتم حموم و دوش گرفتم موهامو  سشوار کشیدم قبلشم که رفته بودم ارایشگاهو حسابی رسیده بودم به خودم.خلاااااااااااصه اها راستی ماما گقت حتما شبو پیاده روی کن  اما من ترجیح دادم یکمی بخوایم  شاید نصفه شبی دردم گرفت و یا صبح زود کمبود خواب نگیرم اینم از من تنبل.تا بیدار یودم فقط چند تا درد خفیف اومد سراغم و خوایم برد صبح زود پا شدم رفتم  دستشویی دیدم  انگارنه انگار دریغ از یه لکه کوچولویا درد.همسری رو بیدار کردم قرار بود اگه دردام شروع نشد برم زایشگاه سرم فشار بزنم ساک و وسایلو برداشتم و رفتیم دنبال مامانم اونم انگار به زور از خواب پا شده بود همسری رفت کارای پذیرش و بکنه منم رفتم تو ماما تا منو دید گفت تو هتوز سر پایی گفتم اره والله  بازم معاینه و  گفت رحمم باز نشده  ولی نرم تر شده سریع دستور داد گان اوردند برام پوشیدم منم مثل بچه ها ذوقیدم وپوشیدمش .دو تا زایو هم بودندکه خیلی درد داشتند ماما گقت نترس اینا لوسن که بعدا فهمیم بیچاره ها دو روز درد کشیده بودند ساعت 8 خوابیدم نیم ساعت بعدش سرم زدند برام  یکی دو ساعت گذشت و دردای خفیفی میومد و میرفت اون دو تا هم رفتند زایمان کردند خیلی دلم براشون میسوخت و براشون دعا میخوندم حلاصه  هر بار یکی میومد و دردای منو زمانشونو با گذاشتن دست رو شکمم اندازه میگرفت نگاه نا امیدنه ای میکرد و میرفت  اونا هم هی سرم و بیشتر میکردن  دیگه ظهر شده بود و من دردام زیاد بود چند بار  ماماهای مختلف  اومدن و معابنه کردند و گفتند سر بچه بالاست  هنوز فیکس نیست  و کیسه ابم هم هنوز پاره نشده بود تا ابن که دکتر شیفت اومد و ازش خواستند معاینم کنه معاینه کرد و رفت بیرون دیدم داره به بقبه میگه این وضعش افتضاخه سر بجه بالاست  و من دستم هم به دهانه رحم نرسید شما سرم و ببرید بالا  اگه تا عصر نشد عملش میکنم و این بود که فهمیدم من قراره بیخودی درد بکشم  و اخرش سز بشم.دردا داشت بیشتر بیشتر مشد تا اینکه یه مامایی اومد کیسه ابمو بزنه دیدم یه سوزن گرفت دستش وای خدای من  خیلی ترسیدم چند بار هی دستشو برد تو میگفت دستم نمیرسه و ازم میخواست رحممو به سمت پایین فشار بدم  اخرشم نتونست و یکی دیگه اومد اونم با چند بار تلاش و فشار من بالاخره کیسه ابمو زد به اب گرمی همراه با کمی خون ازم خارج شد دیگه خدا به فریاد برسه دردای بعد ازون اصلا برام قابل تحمل نبود مدام دستشوییم میگرفت و با هر اتقباض یه درد شدید و زیر دلم و کمرم و مقعدم حس میکردم احساس میکردم  بچه کبخواد از مقعدم بیاد بیرون . ولی انگار خبری نبود همه پشت در منتظر بودند ساعت به حدودای 2 رسید من داشتم فریاد و حیغ میکشیدم همه دم در میشنیدند و گریه میکردم خواهرم وشوهرم به زور وارد شده بودند من تا همسری رو دیدم زدم زیر گریه و التماسش کردم که عملم کنید اشک توچشاش جمع شد و رفت به خواهرم گفتم جریانو دوتاشون رفتند با ماما حرف زدند اونا هم تا ساعت 4مهلت خواستند و گفتند که با اتمام سرم فشار معاینه میکنند و اگر تغیری حاصل نشد سزارینش میکنیم ولی مگه میشدتحملش امکان نداشت و جیغ میکشیدمو التماس میکردم هر چی رو دردا اندازه میگرفتند میگفتند خیلی  کوتاه و گذراست ولی همین دردا داشت منو از پا در میورد بالاخره ساعت 4 شد معاینه شدم ماما نا امیدانه بعد 8 ساعت درد گفت سر بچه پایین و فیکس شده اما فقط 3 سانت باز شده عفونت هم داره  از بس من حیغ زدمو شوهرم اومد و رفت امادم کردن برای اتاق عمل  یه خدمتکار مهربون  باهمون گان منو نشوند رو ویلچر و شالمو سرم کرد .قبلش هم سوند هم وصل کردند که فقط کمی سوزش داشت از درد منو برد بیرون خیلی شلوغ بود امافقط شوهرمو دیدم و بهش توجه کردم که گفت پاهاش بیرونه یه چی بدین روش چیزی که برای من اصلا مهم نبود وارد اتاق عمل شدم هنوز دکتر نیومده بود ولی دردا ادامه داشت و اونجا هم گریه و التماس میکردم که زودی بیهوشم کنید دکتر بیهوشی که به پیرمرد بود تا منو دید گفت یعنی این بیچاره هیچی نبود سرش کنه اخه شالمو در اورده بودم اونا همگفتند اورژانسیه  خلاصه رفت بیرون و گفت برای این که راحت باشین و انا هم شکم و و پاهای منو بتادین زدند خیلی سرد بود اکسیژن برام گذاشته بودند دکتر هم نمیومد و اونا هم میگفتند تا دکتر نیومده نمیشه بیهوشت کنیم بالاخره اومد دکتر بیهوشی گفت میخوای بیحست کنم؟منم که درد داشتم انگار فحش داده بود گفتم نه سریع بیهوشم کنید اونم هول کرد .گفت باشه باشه ماسکی و گذاشتند رو صورتم حدودا 10 تا نفس عمیق کشیدم که احساس کردم دارم خفه میشم میخواستم ماسکو بردام که دیگه چیزی نفهمیدم  و  وقتی به هوش اومدم صدای زن داداشمو خواهرامو زن عمو و ... اینا رو میشنیدم یکی میگفت چشماش رنگی اون یکی میگفت چه نازه  صدام زدند و دیگه احساس گیجی نداشتم.گفتند خوبی گفتم شکمم درد میکنه سردم بود خیلییییییییییییییییییییی.راستش از درد شکم به بچم هم نگاه نکردم.دورو برم که خلوت شد بچمو گذاشتند رو سینم که شیر بخوره  اما کدوم شیر؟من که مثل مرده ها رو تخت افتاده بودم اونا سینمو گرفته بودند اما نی نی نمیتونست بخوره بیچاره تا سه روز وضعش همین بود و 400 گرم وزن کم  کرد من تا 3 روز به خاطر تب بالا بیمارستان بستری بودم اصلا نمیتونستم راه برم درد شدید داشتم چیزی نمیخوردم نفخ شدید هم گرفته بودم که منو داشت میکشت رو ز سوم مرخص شدم خونه برام بهتر بود اما  بازم دردای شدید نمیتونسم راه برم تا الان که 6 روزه زایمان کردم و هنوز  درد دارم شدید ولی خودمونیم زایمان طبیعی واقعا بهتره به شرطیکه بیشتر از 5 یا 6 ساعت طول نکشه من که درددوتاشو کشیدم اما هنوزم  میگم طبیعی بهتره . این بود انشای منن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)