آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

یکی یه دونه ی مامان وبابا

آیلین ۵ سالگی😍

سلام دردانه ی من، چند ساله که به وبت سر نزدم الان خواهر ۳ ماهت رو پامه دختر گلم تو خانومی شدی برای خودت .خیلی زمان زود گذشت الان که به دیدن وبت اومدم با خوندن خاطراتت اشک تو چشمام جمع شده.الان درست پنج سال و سه ماه و ده روز داری .صبح ها پیش دبستانی میری خیلی علاقه داری بری اما خواب برات خیلی شیرینه و صبح ها اذیت میکنی برای پا شدن تقریبا هر روزم دیر میرسی کودکستان.پارسالم هم چند ماهی رفتی مهد کودک .دختر گلم خدا پشت و پناهت باشه من برم دیگه کیسه زباله رو بذارم دم در تا دیر نشده 🤣🤣🤣😂😅😅😅
22 مهر 1397

اندر احوالات آیلین در 21 ماهگی

سلااااااااام به همه.آیلین وارد میشود دی دی دی دیییییییین خیلی وقته مامان حوصلش نشده بیاد خاطرات منو بنویسه اما حالا مجبورش کردم که بیاد من دیگه بزرگ شدم مامانی 18 اسفند 93 منو خیلی غافلگیرانه از شیر گرفت تا دو روز ودو شب خیلی گریه کردم اما از روز سوم دیگه می می یادم رفت و چسبیدم به غذا .البته الان تهنا مشکلی که دارم اینه که  همش  خودمو خیس میکنم و یادم میره با مامان بگم دسشویی دارم مامان حسابی کلافه شده.. . دیگه قشنگ حرف میزنم و هر کی هر چی بهم م بگه متوجه میشم عاشق بستنی و شوکلاتم همش زنگ میزم بابا جونو میگم برام چوکولا و بس تایی (بستنی) بخر بابا هم همش میگه چشم و هیچ وقت هم برام نمیخره . مامان صبا میره سر کار دی...
1 ارديبهشت 1394

17ماهگی

سلام به دخمل نازم  که این روزا خیلی شیطون شده.همش بهونه میگیری.نمیخام و یاد گرفتی تا یه چی بهت بگم سریع میگی نمینام و آخماتوا تو هم می کنی و میری یه گوشه قهر میکنی.عاشق نقاشی کشیدنی بابایی برات دفتر و یه جعبه مداد رنگی گرفته همش نقآشی میکشی و از من میخواییم برات باب اسفنجی و بکشم آخه خیلی دوسش داری هر شب میبینی پای شبکه مویا و باب اسفنجی و میبینی و میگی بابه بابه .لالایی که از شبکه پویا پخش میشه و خیلی دوست داری واست دانلود کردم شبا برات بذارم راحتر بخوابی.یه کتاب داری عکس حیوانات مختلف توشه اونا رو نگاه میکنی و صداشونو د نیازی مثا عکس گاومیبینی میگی ماشاالله اااااا. این چیه رو هم یاد گرفتی از صب تا شب همش به این و اون اشاره میکنی و میگ...
20 آذر 1393

آیلین جونی برگشتتتتتت

سلام.من اوووووووووومدم.وااااای میدونی چند وقته نیومدم سراغ وبت ؟الان حد.دا 5 ماه و نیمه.آخه همش مسافرت بودیم سیستم خونه هم خراب بود واسه همین نشد بیام.راتس واکسن 1 سالگیتم زدیم اصلا حالیت نشد آخ هم نگفتی یه دونه فقط تو دستت زدند  یک شیطون بلایی شدی از دیوار راست بالا میری . خیلی هم حراف شدی دایم میگی مامانی و منم باید بگم بله اونوخت شروع میکنی ورورورورورورورو گاهی اوقات واقعا عصبی میشم فرهنگ لغات آیلین جون تو 1 سال و 3ماهگی مامانی باباجی:بابا جون نه به:بده دردر:بیرون مه مه:خوراکی مینیم:بریم ی نی کوتی:نی نی کوچولو نانی:نازی آآآآآآآآپووو:هاپو شامل سگ و گربه  و حیوونا به جز گوسفند که میگی بععععععع ...
7 مهر 1393

مریض شدن آیلین کوچولو

سلام گلم .راستش نورورز اصلا به ما خوش نگذشت چون هم تو هم من هم بابایی مرض بودیم و همش خونه مامان بزرگت افتاده بودیم تو ایام عید هم که اصلا متخصص گیر نمیومد 4 بار بردیمت دکتر عمومی اما  افاقه نکرد و حالت روز به روز دتر میشد در واقع سرما خورده بودی ههمون سرما خوردیم  تا بالاخره  ایام عید تمام شد و برگشتیم خونه و بردمت متخصص که خانم دکتر تا دیدت گفت حالت خیلی بده و  باید بستری شی اا دو روز فرصت داد و یه مشت دارو که قرار شد اگه تو این دوروز بهتر نشدی بستری شی خدا میدونه که چقدر ناراحت شدم طاقت سوزن سوزن شدنت توی بیمارستان و نداشتم خدا رو شکر با خوردن داروهات فرداش حالت بهتر شد و الان که یک هفته میگذره خوب شدی .خلاصه ما عیدی ن...
24 فروردين 1393

اولین عید نورورز (8ماه و15)

الهی قربونت برم شب سال نو همه جمع شدیم خونه خاله فریبا  و تو اولین عید سال نو رو جشن گرفتی خیلی خوش گذشت خدا رو شاکرم بابت این هدیه ی قشنگ و دوست داشتنیی .عزیز دل مادر حالا دیگه قشنگ چهار دست وپا میری د دستتو به لبه مبل و میز تلویزیون صندلی و...میگیری و بلند میشی وایمیسی و چه زیاد که محکم خوردی زمین و گریه کردی و من بغلت کردم و تو دوباره اروم شدی انگار نه انگار روز از نو روزی از نو دوباری پا شدی وایسادی.ید گرفتی با دستت میزنی تو سر بقیه و میگی ا ا ا ا .وقتی میگم الو کن با بابایی حرف بزن سریع دستتو میبری میذاری رو گوشت مثلا داری الو میکنی.دستتو میذاری رو دهنتو صدا در میاری گاهی با لبت بازی میکنی.میایی تو اشپزخونه اما دیگه نمیتونی بری بیر...
4 فروردين 1393

آیلین چهار دست و پا میرورد

سلام قشششششششششنگه مامانی.دیگه دو تا دندونی نقلی در اوردیووو و حسابی مامان و گاز میگیری طوری که به سرم زده دیگه اصلا ممه ندمت بخوری اخه دیگه زخمش کردی ناجور. خب گلم زمان میگذره تو بزرگ میشی ما پیری میشیم آره مادر. دیگه یا گرفتی چهار دست و پا هم میری  تو اصلا سینه خیز نرفتی البته غلت میخوردی و هر جا میخواستی میرفتی اما سینه خیز نه حالا هم که چهار دست و پا میری 7 ماه و نیم داری الان عزیزم .هنوز بهداشت نبردمت که ببینم قد و وزنت چقده فقط میدونم خیلی لاغر شدی  و ضعیف.خدا رو شکر اشتهات خوبه گلم غذای پای سفره هم بهت میدم میخوری .شبا تا صبح میخوابی و اصلا پا نمیشی ساعتای 12 میخوابی گلم تا حدود9 صبح.منم که صبحا میرم سر کار و مامان بزرگ ...
28 بهمن 1392