آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

یکی یه دونه ی مامان وبابا

غلت آیلین مامان

سلام دخمل قشنگم.امروز اولین غلت زندگیتو با کمک مامانی زدی قرببوووووووووووونت برم.ساعت خوابت  شده از ساعت 3:30 بعد از نصف شب تا لنگه ظهر بعد پا میشی یکی دوساعتی بعد دوباره میخوابی تا غروب بعد دوباره تا نصفه شب بیداری البته تقصیر من و باباییه که بیداریم تا اون موقع.ولی امشب زودتری خوابیدی.این روزا بغل من خیلی نق میزنی اما ت باباتو میبینی همش میخندی و بغل بابات ساکت و ارومی و منو ضایع میکنی.
8 آبان 1392

واکسن دو ماهگی

دو سه روزه استرس واکسنتو داشتم آخه شنیده بودم خیلی دردسر داره تا اینکه امروز با بابایی رفتیم بهداشت (بابایی دلش نمیومد بیاد تو که تو رو ببینه در حال گریه) قدت =57 و وزنت 5.5 کیلوگرم دور سرت =38 ماشالا نمک بچم ......خیلی شلوغ بود  بالاخره نوبتمون شد رو تخت خوابوندیمیت خانم دکتر اومد آمپولتو بزنه من چشمامو بستم پاهاتو گرفتم دو تا واکسن و زد تو کلی گریه کردی بالاخره آرومت کردم بابابایی رفتیم خونه ...هیچ مشکلی نداشتی تازه کلی هم خندیدی بعدش هم خوابیدی اما ساعتای 4.5 عصر با ی نق نق از خواب پاشیدی و بعدش هم جیغ های بنفش ، جیغهاییی ک تاحالا ازت نشنیده بودیم خیلی ناراحت شدیم آروم نمیگرفتی تا ایکه استامینوفون بهت دادم کمی بعد خوابیدی و تاالان خو...
13 شهريور 1392

آیلین حمام کردهههههههه

سلام آیلین مامانی.اینروزا خیلی شیطون شدی همش میخندی و من و بابیی هم ذوخ مرگ میشیم.انگاری دلدردات هم بهتر میشه چشمت نزنم کمتر گریه میکنی.ظهری بردمت حمام قربونت برم که عاشقه حموم کردنی هیچی نمیگی موقع حموم دادنت .حلاصه اب بازی کردیم و لباس پوشوندمت و شیر خوردی الانم که خواب خوابی.اونروز بردمت دکتر تو 51 روزگی 5 کیلو شده بودی اما هنوز همونجور ریزی.برا سرما خوردگیت دارو داد و برای رفلاکست. خدا کنه زودی خوب شی. برات گهواره از عمو احمد قرض گرفتیم که توش بخوابی اخه رو تخت نمیخوابی اما رو گهواره هم بهونه میگیرب فقط عاشق کریرت هستی  اونم باید بلندکنیم و تو هوا تابت بدیم کهنه من نه بابایی دیگه برامون کمر نمونده واسه همین تصمیم گرفتیم گهواره ای...
6 شهريور 1392

سلااااام

سلام جیگر مامانی میدونی کی تاحالا به ویت سر نزدم؟آخه ما 1 ماه رفتیم خونه ی مامان بزرگ و اونجا موندیم با بابایی.بد نیود هرچند که ما همش تو خونه بودیم اخه  تو خیلی کوچولو بودیو میترسیدیم ببریمت بیرون همه ی عمو ها و عمه ها هم بودند و تو رو دیدنت.کلییییییییییییی عکس ازت گرفتیم که به موقعش برات میذارم.عزیزم تو تا 1 ماهگی همش  روزا میخوابیدی و شبا از ساعت 2 پا مییشدی تا ساعت 5:30 یه ریز گریه میکردی و ما رو حسابی آشفته.وفتی بردمت دکتر گفت کولیک داریو درمانی نداره چتتا دارو داد که خیلی تاثیر نداشت برات مثل دای کولیک،سایمیتیکون دایمیتیکون کولیک پد میکسجر ولی کم کم یادگرفتی روزا بیشتر بیدار یمونی و جاش شبا یخوابی حالا خدا و شکر بیشتر شبا رو ...
2 شهريور 1392

آیلین ما تا ده روزگی

سلام آیلین خانوم.دوو روز بعد از تولدت  زردی گرفتی خیلی نگرانت شدیم از دستای کوچولوت خون گرفتند من که دلم نیومد بیام بابایی میگفت  هر چی از دستت خون میگرفتند تو خون نداشتی به زور  قطره خون گرفتند ازت و تو هم هیچی نمیگفتی خلاصه از روز سوم مرخص شدیم و زردیت رو 11 بود بابایی رفت از این دستگاه مهتابی ها برات کرایه کرد و دو شب خوابوندیمدت زیر دستگاه که خدارو شکر زردیت اومد رو 6 اما بعد اون دیگهرنگ پوستت که سفید و ناز بود کم کم شد سبزه و رنگ اب ی چشات هم تغییر کرد و شد سبز که اونم داره رو به تیرگی میره الهیییییییییییییییی قربونت برم.خیبی لاغر شدی .شدی یه ریزه هر کی میبینتت میگهچفده ریزه وزنت کردم گفتند 400 گرم وزنکم کردی بمیرم ب...
21 تير 1392

بولد آیلین همه ی زندگی ما

سلام بالاخره فرشته کوچولوی آسمونی ما روز چارشنیه 12 تیر سال 1392 به روش سزارین تو یه بیمارستان دولتی  و خیلی اورژانسی توسط  خانم دکتر نوروزی خدودا ساعتای 4:45 بعد از ظهر با وزن 3200 و قد 51 سانت دور سر  34.5  پاهای کوچولوش و  گذاشت تو این دنیا و پرید بقل مامان وباباش.
18 تير 1392

خاطره زایمان من

روز 11 تیر بود که پا شدم رفتم پیش مامایی که زیر نظرش بودم این روزای اخر خیلی استرس داشتم دیگه تصمیم گرفته بودم که واقعا طبیعی زایمان کنم و ایمان داشتم که میتونم و فکر میکردم  خیلی راحته.همسری هم دیگه طاقتش تموم شده بود و همش میگفت برو زودتری زایمان کن.شادوشنگول پا شدم رفتم مطب. 2 روز از تاریخ زایمان گذشته یود. ماما به اا ازم پزسید که دردات شروع شده گفتم نه هیچی اونم خیلی تعجب انگیز نگام کرد گفت برو بخواب چون قبلا معاینه شده بودم و دردچندانی نداشت سریع پریدم رو تخت اما وااااااای این دفعه ناااجور معاینه کرد دهانه رحم و تحریک کرد خیلی دردم گرفت گفت 1 سانت و نیم بازشده  اما سر بچه بچه بالاست  و او لگن نیست و تا شب دردات شروع میشه ...
18 تير 1392