آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

یکی یه دونه ی مامان وبابا

5 ماه و سه روز

سلام طلا خانوم الان که اینو برات مینویسم  5 ماه و سه روز داری.مادر به قربونت بره مدتیه همه میگن لاغر شدی خب چکار کنم شبا اصلا پا نمیشی شیر بخوری گمونم تو خواب دستاتو میخوری و سیر میشییییییییییییی.منم ساعت میذارم هر دوساعت پا شم شیرت بدم اما نهایتش یه بارش بیدار شم دیگه دو تامون تا لنگ ظهر میخوابیم.قراره از پس فردا برم سرکار و مجبورم تو خونه بذارمت پیش مامان بزرگ اما چکار کنم که شیشه نمیگیری به زور میگیری شیر هم اونقد ندارم که بخوام بدوشم و بذارم برات احتمالا مجبور شم صب تا ظهر شیر خشک بهت بدم منو ببخش اما چاره ای نیست. دو سه روزه هم خیلی نق نق میکنی من میگم چشمت زدند بابات میگه چرا دیگه آیلین مثه قبل به قول خودش دیگه ولخند نیست  ...
16 آذر 1392

آیلین 6 روزه دیگه 5ماهه میشه

سلام عسل مامان.الان که مینویسم خیلی وقت نیست که خوابت برده امروز خیلی دیر خوابیدی نمیدونم چرا.کلی باهات بازی کردم و خندیدی.مدتیه تو خواب همش غلت میخوری و میری اون دور دورا ÷تو هم روت نیست یخ میکنی تا صبح منم مجبور شدم یه بالش میذارم اینورت خودمم اونورت تا نتونی تکون بخوری.دوسه هفتست رو زمین تو حال میخوابیم اخه رو تخت جای سه تامون نیست تو هم تو گهواره راحت نیستی گریه میکنی . حالا دیگه قشنگ غلت مینی وبرمیگردی و  و برا خودت صدا در میاری  نه مه ده و جیغ های بلند .خیلی دوست دارم فرشته کوچولو
6 آذر 1392

واکسن 4 ماهگی آیلین خانوم

سلام گلبهار خانومم .از چند روز پیش استرس این روز و داشتم آخه واکنشت به واکسنای دو ماهگی خیلی بد بود.حتی از ترسم یه روز دیرتر بردمت که آروم بشم خودم بدتر ازتو حالم یدمیشه.امروز از ساعت 6 صبح بهت استیمنافون داردم  ساعت 10 هم دوباره بهت دادم و رفتیم درمانگاه .امروز حسابییییییییی بارون میبارید و تو بعد از 40 روزگی دوباره بارون و دیدی  هیجکی نبود بهداشت فقط خودمون بودیم  .قد و وزنت خیلی خوب بود یعنی رشدت.وزن:7400 که خیلی لباس پوشیده بودی 200  300 گرمیش برا لباسات قد:62 دور سر 40/5  خب حالا نوبت واکسنته .قطره فلج اطفال و بهت دادن بعدشم هم واکسن سه گانه من چشمامو بستم و پاهاتو گرفتم سوزن و که بهت زد  گریه نکردی اما بیر...
13 آبان 1392

گوشای آیلین خانوم سوراخ شد

سلام خوشگلم  عزیز دل مامانی تو 3 ماه و 29 روزگی  گوشات سوراااااااااخ شد.هوووورا مبارکه گلم.البته اینم بگما اصلا برا من راحت نبو د نمیتونستم بپذیزم اما مجبور شدم دیگه.خب خیالم راحت شد عصری با مامان بزرگه و زن دایی نوشین  رفتیم مطب اقای دکتر ادیب و شما گوشت و سوراخ کردی و من تو نرفتم و رفتم یه جایی قایم شدمو گوشامو گرفتم اما بازم صدای جیغتو شنیدم الهی قربونت برم منو ببخش . دختر نازم شبا تا ساعتای 11:30بیداری اما بعدش میخوابی تا خود صبح باید ساعت بذارم پا شم شیرت بدم وگرنه که تو اصلا پا نمیشی الهی قربونت برم که تو هم مثل مامانی شکمو نشدی . از دیروز تا حالا همش میغلتی میای رو شکم بعدشم خسته میشی اما دیگه نمیتونی برگردی و شروع ...
9 آبان 1392

سه ماه و 28 روزگی آیلین مامان

سلام قشنگ مامانی امروز داشتم با خودم فکر میکردم که تو بهترین چیزی هستی که خدا به من عطا کرده  شیرین ترین معجزه ی زندگیم. دختر گلم الان 2 هفتست که اسهال داری دو بار بردمت دکتر  اما خوب نشدی عزیز دلم دستاتم محکم با مشت  میکنی تو دهنت  و مک میزنی و فشار مبدب مامان بزرگ میگه میخوای دندون دراری  خیلی هم بیتابی میکنی . دیگه این روزا میخوابونمت تو تشک بازیت تو هم نامردی نمیکنی همه ی عروسکای آویزو میگیری و میکشی طرف خودتو میچپونی تو دهنت.  آآآآآآآآآآآآخ که نمیدونی چقده شیرین شدی میونت با بابایی هم خیلی خوبه همش باهات بازی میکنه تو همش براش میخندی الهییی قربونت برم که یه دونه اییییییییییییییییی راستی قشنگم  ...
8 آبان 1392

غلت آیلین مامان

سلام دخمل قشنگم.امروز اولین غلت زندگیتو با کمک مامانی زدی قرببوووووووووووونت برم.ساعت خوابت  شده از ساعت 3:30 بعد از نصف شب تا لنگه ظهر بعد پا میشی یکی دوساعتی بعد دوباره میخوابی تا غروب بعد دوباره تا نصفه شب بیداری البته تقصیر من و باباییه که بیداریم تا اون موقع.ولی امشب زودتری خوابیدی.این روزا بغل من خیلی نق میزنی اما ت باباتو میبینی همش میخندی و بغل بابات ساکت و ارومی و منو ضایع میکنی.
8 آبان 1392

واکسن دو ماهگی

دو سه روزه استرس واکسنتو داشتم آخه شنیده بودم خیلی دردسر داره تا اینکه امروز با بابایی رفتیم بهداشت (بابایی دلش نمیومد بیاد تو که تو رو ببینه در حال گریه) قدت =57 و وزنت 5.5 کیلوگرم دور سرت =38 ماشالا نمک بچم ......خیلی شلوغ بود  بالاخره نوبتمون شد رو تخت خوابوندیمیت خانم دکتر اومد آمپولتو بزنه من چشمامو بستم پاهاتو گرفتم دو تا واکسن و زد تو کلی گریه کردی بالاخره آرومت کردم بابابایی رفتیم خونه ...هیچ مشکلی نداشتی تازه کلی هم خندیدی بعدش هم خوابیدی اما ساعتای 4.5 عصر با ی نق نق از خواب پاشیدی و بعدش هم جیغ های بنفش ، جیغهاییی ک تاحالا ازت نشنیده بودیم خیلی ناراحت شدیم آروم نمیگرفتی تا ایکه استامینوفون بهت دادم کمی بعد خوابیدی و تاالان خو...
13 شهريور 1392

آیلین حمام کردهههههههه

سلام آیلین مامانی.اینروزا خیلی شیطون شدی همش میخندی و من و بابیی هم ذوخ مرگ میشیم.انگاری دلدردات هم بهتر میشه چشمت نزنم کمتر گریه میکنی.ظهری بردمت حمام قربونت برم که عاشقه حموم کردنی هیچی نمیگی موقع حموم دادنت .حلاصه اب بازی کردیم و لباس پوشوندمت و شیر خوردی الانم که خواب خوابی.اونروز بردمت دکتر تو 51 روزگی 5 کیلو شده بودی اما هنوز همونجور ریزی.برا سرما خوردگیت دارو داد و برای رفلاکست. خدا کنه زودی خوب شی. برات گهواره از عمو احمد قرض گرفتیم که توش بخوابی اخه رو تخت نمیخوابی اما رو گهواره هم بهونه میگیرب فقط عاشق کریرت هستی  اونم باید بلندکنیم و تو هوا تابت بدیم کهنه من نه بابایی دیگه برامون کمر نمونده واسه همین تصمیم گرفتیم گهواره ای...
6 شهريور 1392

سلااااام

سلام جیگر مامانی میدونی کی تاحالا به ویت سر نزدم؟آخه ما 1 ماه رفتیم خونه ی مامان بزرگ و اونجا موندیم با بابایی.بد نیود هرچند که ما همش تو خونه بودیم اخه  تو خیلی کوچولو بودیو میترسیدیم ببریمت بیرون همه ی عمو ها و عمه ها هم بودند و تو رو دیدنت.کلییییییییییییی عکس ازت گرفتیم که به موقعش برات میذارم.عزیزم تو تا 1 ماهگی همش  روزا میخوابیدی و شبا از ساعت 2 پا مییشدی تا ساعت 5:30 یه ریز گریه میکردی و ما رو حسابی آشفته.وفتی بردمت دکتر گفت کولیک داریو درمانی نداره چتتا دارو داد که خیلی تاثیر نداشت برات مثل دای کولیک،سایمیتیکون دایمیتیکون کولیک پد میکسجر ولی کم کم یادگرفتی روزا بیشتر بیدار یمونی و جاش شبا یخوابی حالا خدا و شکر بیشتر شبا رو ...
2 شهريور 1392