آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

یکی یه دونه ی مامان وبابا

آیلین ما تا ده روزگی

سلام آیلین خانوم.دوو روز بعد از تولدت  زردی گرفتی خیلی نگرانت شدیم از دستای کوچولوت خون گرفتند من که دلم نیومد بیام بابایی میگفت  هر چی از دستت خون میگرفتند تو خون نداشتی به زور  قطره خون گرفتند ازت و تو هم هیچی نمیگفتی خلاصه از روز سوم مرخص شدیم و زردیت رو 11 بود بابایی رفت از این دستگاه مهتابی ها برات کرایه کرد و دو شب خوابوندیمدت زیر دستگاه که خدارو شکر زردیت اومد رو 6 اما بعد اون دیگهرنگ پوستت که سفید و ناز بود کم کم شد سبزه و رنگ اب ی چشات هم تغییر کرد و شد سبز که اونم داره رو به تیرگی میره الهیییییییییییییییی قربونت برم.خیبی لاغر شدی .شدی یه ریزه هر کی میبینتت میگهچفده ریزه وزنت کردم گفتند 400 گرم وزنکم کردی بمیرم ب...
21 تير 1392

بولد آیلین همه ی زندگی ما

سلام بالاخره فرشته کوچولوی آسمونی ما روز چارشنیه 12 تیر سال 1392 به روش سزارین تو یه بیمارستان دولتی  و خیلی اورژانسی توسط  خانم دکتر نوروزی خدودا ساعتای 4:45 بعد از ظهر با وزن 3200 و قد 51 سانت دور سر  34.5  پاهای کوچولوش و  گذاشت تو این دنیا و پرید بقل مامان وباباش.
18 تير 1392

خاطره زایمان من

روز 11 تیر بود که پا شدم رفتم پیش مامایی که زیر نظرش بودم این روزای اخر خیلی استرس داشتم دیگه تصمیم گرفته بودم که واقعا طبیعی زایمان کنم و ایمان داشتم که میتونم و فکر میکردم  خیلی راحته.همسری هم دیگه طاقتش تموم شده بود و همش میگفت برو زودتری زایمان کن.شادوشنگول پا شدم رفتم مطب. 2 روز از تاریخ زایمان گذشته یود. ماما به اا ازم پزسید که دردات شروع شده گفتم نه هیچی اونم خیلی تعجب انگیز نگام کرد گفت برو بخواب چون قبلا معاینه شده بودم و دردچندانی نداشت سریع پریدم رو تخت اما وااااااای این دفعه ناااجور معاینه کرد دهانه رحم و تحریک کرد خیلی دردم گرفت گفت 1 سانت و نیم بازشده  اما سر بچه بچه بالاست  و او لگن نیست و تا شب دردات شروع میشه ...
18 تير 1392

هفته 40

سلام عسلم.امروز39 هفته 3 روز داری و حسابی همه رو گذاشتی سر کار  اصلا دلت نمیخواد بیای بیرون .همه هی از من میپرسن زایمان نکردی منم میگم این کوجولو انگار دلش برا ما تنگ نشده داره ناز میکنه.خب بیا دیگه جان مادر.هم خیلی خسته شدم هم دلم میخواد زودتریببینمت  همش تو رویای دیدنت به سر میبرم بغل کردنت بوسیدنت گریه کردنت وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای.خدا کنه راحت و بی دردسر بیای و صحثح و سالم بپری تو بغلم الهی آمین
5 تير 1392

اسم نی نی (آیلین)

سلام گل نازم.خیلی وقت بود که بهت سر نزده بودم این روزا خیلی سنگین شدم اصلا نمیتونم بشینم همش باید یخوابم تو هم که قربونت برم با تمام فدرتت لگد میزنی طوری که دیگه وافعای  کلافه میشم.  خیلی هم کمر درد دارم اخه با مامان بزرگ نشسنیم برا مبلامون کاور دوختیم  خونه تکونی کردیم وبرا اومدنت اماده شدیم هنوز هم کلی کار نکرده دارم که تا فردا تمومش میکنم. قراره فردا بریم حانوم ماما معاینه کنه و بهمون بگه کله ی نازت کجاست و کی میای پیشمون .چه زود گذشتتتتتتتتتتت.  راستی بابایی اسم آیلین به معنی نور و هاله ی ماه و برات انتخاب کرده امیدوارم دوسش داشته باشی و زندگیتم مثل نور ماه روشن  باشه. عزیز دلم تو الان 38 هفته و 1 روز  ....
27 خرداد 1392

32 هفته گذشت

سلام دختر نازم . عزیزم دلم  تو الان 32 هفته و یک روز دازی طبق اخرین سونوت. این روزا خیلی احساس سنگینی میکنم نمیتونم پاشم و بشینم نمازمو یکی در میون نشسته میخونم حتی پهلو به پهلو شدن هم برام سخت شده  گمونم حسابی داری تپل میشی  . چند روزیه که  احساس میکنم  دیگه معده ندارم اخه هر چی میخورم برمیگرده تو گلوم و خیلی میسوزه اما من بهه خاطر تو تحمل می کنم.الهی قربونت برم   چقدر دلم میخواد زودتری بیای بغلم .راستش خیلی خسته شدم   کی تموم میشه این روزای سخت بارداری.سیسمونیت هم خونه مامان بزرگه قراره اونجا  جشن سیسمونی بگیریم  بعدش وسایلاتو بیارم و بچینم تو اتاقت. امروز رفتیم مطب ماما و گفت همه ...
21 ارديبهشت 1392

هفته 30

روزها داره میگدره و من دو روز دیگه وارد ماه هشت میشم این یعنی دو ماه دیگه مونده تا یه معجزه از تو دلم بیاد بیرون و بپره تو بغلم.وااااای که لحظه شماری میکنم براش .تقریبا تمام سیسمونی خریداری شده و البته و خیلی مختصر و مفید مامانم میگه لباس نگیریم چون طبق رسم فامیلمون برا جشن بعد زایمانم اکثرا لباس میارن. هنوز نی نیه نازمون اسم نداره گزینه های فعلی ما دلسا ،سایدا...چیزی به ذهنمون نمیرسه خدای من انتخاب اسم خیلی سخته دلم یه اسم شیرین میخواد . مرخصی زایمان هم که شد همون شش ماه واقعا مزخرفه قانونی که کجلس تصویبش کرده خیلی راحت توسط شورای نگهبان رد میشه خاااک تو سرشون. نی نیه گلم حسابی تکون میخوره تقریبا تمام طول روز حتی شبا که نمیذاره بخوابم گاهی ...
5 ارديبهشت 1392

بعد نوروز

سلام مامانیییییییییی الهی قربونت برم.ما تعطیلات عید و رفتیم خونه مامان بزرگت اونجا همه عموها و عمه ها بودندو ما یه 10 روزی خونشون بودیم.و تو این مدت من 4 کیلو اضافه کردم خانوم دکترت میگفت باید مواظب باشم که بیشتر از این تپلی نشم البته  بیشتر تو  گرد و قلمبه شدی وگرنه من که خیلی تغییر نکردم.شبا من به پهلو میخوابم اما وقتی که میخوابم و خوابم برد  میرم رو کمر خیلی نگرانتم که نکنه خدایییییییییی نکرده اکسیژن بهت نرسه.تورو خدا  از خدا بخواه مواظبت باشه خیلی لحظه شماری میکنم که زودتری بیای بغلم و ببوسمت خیلی دوست دارم. سیسمونیتو تقریبا کامل کردیم مونده رختخواب و تشک و لباس اخه نمیدونیم هنوز جنسیتت چیه.الهی فدات شم.خیلی تو دلم وو...
18 فروردين 1392

برا جیگلم سیسمونی خریدیم

سلام جیگولو بخورمت که این روزا همش لگد میزنی و ورجه وورجه میکنی دیگه لگدات حسابی بزرگه.وقتی مدت طولانی میشینم یه جایی یا زمانی که لپتاب رو پامه شروع میکنی به لگد زدن که پاشو منم که معتاد اینترنت  به رو خودم نمیارم اصلا.الهی قربونت برم چند روز پیش با مامان بزرگ و زن دایی رفتیم برات سیسمونی خریدیم  راستش چون نمیدونستیم دقیق دختری یا پسر از همه رنگ به جز ابی و صورتی برات خرید  کردیم . حالا دیگه سرویس تخت و کمد و لحاف و تشکت مونده که اونم تا این هفته با بابا جون میریم برات  سفارش میدیم بسازن. این روزا خیلی دلم میخواد زودتری بیای .دیگه حسابی سنگین شدم واقعا نشستن وو پا شدن برام سخت شده شکم مامانی دیگه بالا ی بالا اومده و معل...
21 اسفند 1391