آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

یکی یه دونه ی مامان وبابا

سفر بند عباس

سلام جیگولو ی من.تعطیلات اخر هفته ی قبلی  با بابا و عمو احومد و زن و بچه هاش رفتیم بندر خونه ی  عمو های دیگه.خیلی خوب بود.روز بعدش هم رفتیم لب دریا رفتم تو اب .یه کمی اب به شکمم هم زدم اخه میگن چیشاتو ابی میکنه  خخخخخ. روز بعدش هم رفتیم پارک خوب بود.ولی از شبش دلدرد شدیدی گرفتم از اون روز تا حالا همش زیر دلم درد میکنه و  تیر میکشه امروز میخوام برم دکتر .خدا کنه صحیح و سالم باشی   ما خیلی دوست داریم. ...
16 بهمن 1391

ورووووووووووجک

سلام کوچولویه مامانیهههههه من .عزیز دلم داری وارد 5 ماهگی میشی قربونت برم.دیگه چهار ماه رو تموم می کنی تا دو روز دیگه. خیلی تو دل مامانی ور جه وورجه میکنی .دو روزه دارم برات لالایی و شعر میخونم انگاری خیلی عادت کردی.دیروز شروع کردم برات لالایی خوندن اما دخملای خاله فریبا اومدند و نذاشتند ادامه بدم .تو هم تا اخر شب  همش یه تیکه مامانیو لگد مال کردی اصلا اروم نمیگرفتی فکر کنم دوست داشتی برات قصه بگم اما نشد. ...
11 بهمن 1391

تکون خوردن جیگل طلا

سلام مامانی از دیروز ظهر شروع کردی به تکون خوردن و ورجه وورجه.البته قبلا هم تکون میخوردی اما برا من خیلی ملموس نبود. الان همش داری بازیگوشی میکنی از این پهلو به اون پهلو میری.حرکاتت مثله ترکیدن حبابه.وزدن یه نبض که وقتی دست میذاریم خیلی ملموسه اما نمیدونم چرا وقتی حرکت میکنی و لگد میزنی  اون قسمت تیر میکشه. از صبح تا حالا هم خیلی داری شیطونی میکنی دوست دارم  لگد زدنتو لمس کنم اما نمیشه اخه من سر کار هستم و اینجا عمو  زیاااااااده.فثقط دو تا خاله میدونند که تو ،تو دل مامانی هستییییی بووووس جیییگری
9 بهمن 1391

جنسیت نی نی

سلام عسیسم.دیروز عصررفتیم خونه ی عمو احمد.ظهر کله پاچه داشتند من قبلش عدس پلو خوردم اما برا دلکشیه تو  یه کمی کلههههه پاچه هم خوردم.خوووشت اومد؟ لحظه شماری کردیم تا ساعت 5 و نیم شد و رفتیم سونو خیلی معطل نشدیم با بابایی رفتیم تو .بعد تو روووووووووووو دیییدم عزیز دلم خیلی کوچولو و ناز بودی.پاهاتو بسته بودی.دکی گفت وزن و قد خوبه و سالنی اما به نظر تنبل میایی که تکون نمیخوری خلاصه اصرار کردم که دقت کن ببینم نی نی چیه واااای    خوب که دقت کرد گفت دخملییییی گفتم مطمئنی؟گفت 95%خب همه میگفتند تو پسری و ما باورمون شده بود وقتی گفت دختر  تعجب کردیم اما حالا که من و بابایی خیلی دوووست دارم پاهات خیلی ناز بودن و چسبونده بو...
8 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام سلام کوچولوی دوست داشتنی  مامانی خیلی حالش بهتر شده دیگه بالا نمیاره و تهوعشم خیلی کم شده .اصلا باورم نمیشد اون روزا ی سخت  سپری بشه و من دوباره سر حال بشم عزیزیییییییییییییییییییییییی دو روز پیش رفتم بهداشت گفت وزن کم کردم نههههههههههههههههههههههههههه بعدش هم خانم مامای مهربون گفت برو ذو تخت بخواب اولش ترسیدم اخه نمیدونستم میخواد چیکار کنه اما بعدش  گفت میخواد صدای قلب تو رو بشنوه .وااااااااااای یه حالی شدم   گوشی رو گذاشت رو دلم اما هر جا که میذات نمیتونست صدای تو رو بشنوه خییییییییییلی نگران شدم .یعنی چرا؟ خلاصه خیلی طول کشید تا اینکه یه صدای خفیف  اما تند تند تالاپ تالاپ به گوشم رسید.واااااااااای ...
7 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام کوچولو خوبی؟اخیلی وقته بهت سر نزدم .راستش حال مامانی خوب نبود.امروز که اومدم سراغت تو 13 هفته و 5 روزه ای.خب منم دارم کم کم بهتر شدم. چند روز پیش بابایی گفت چرا برا بچم چیزی نمینویسی؟منم اومدم تا  حالی ازت بپرسم.راستش امروزم حالم خوب نیست.گاهی وقتا خیلی خسته میشم.اما می ارزه که تو رو ببینم.خب کوچولو من برم دیگه بوووووووووووووووووس بای
19 دی 1391

هفته 9

سلام جیگیل من.امروز من وارد 3 ماهگی شدم یعنی تو وارد 3 ماهگی شدی.خیلی اذیت دارم میشم.حالم بده عزیز دلم.شدبدا بالا میارم و معدم رفلاکس داره به بوها حساسیت دارم و چند روزه هم که سرما خوردم نمیدونم چکار کنم.تو رو خدا  اینقده اذیتم نکن با اون دل اندازه ی یه نقطه،از خدا بخواه مامانی حالش خوب شه.من و بابایی 2 هفتست خونه مامان یزرگیم حسابی داره بهت میرسه.این روزا به دلم افتاده که پسری.مهم نیست خدا کنه که سالم باشی اینم تو تو 9 هفتگی ...
14 آذر 1391

تهوع

سلام عزیزم این روزا کمتر به دلم فشار میاری اما حسابی تهوع دارم  وبالا میارم از همه چی بدم اومده.خونمونم نتونستم تحمل کنم .واسه همین با بابا جون  وسایلو جمع کردیم و اومدیم خونه مامان بزرگ اونم حسابی حواسش بهت هست.دیروز رفتم دکییییی خیلی مهربون بود.بهم قرص دیمترونو زینتوما داد. راستی مامان قربووووونت برههههههههههه این تووییییییییییییییی تو 7 هفتگی ...
23 آبان 1391

.

سلام گل نازم چطوری؟ این روزا حال من خیلی بدههههههههههههههههه.همش تهوع دارم تو رو حدا زیاد مامانو اذیت نکن من این ماه خیلی دولا راست شدم و راه رفتم خدا کنه سالم باشی ...
18 آبان 1391

خبر خوووووووووووووووووووش

سلام سلام  به دخمل یا شایدم پسمل غشنگم. خب دوست دارم برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و حالشووووو ببری. پریشب منو بابایی فهمیدیم برای اولین بار یه نی نی ناز اومده تو دلم .خب اعتراف میکنم هر دو غافلگیر شدیم جون قرار نبود تو الان بیای.قرار بود چند ماه دیگه بیای اخه اینجوری هم برا خودت هم ما بهتر بود ولیییییی انگار خیلی عجله داشتی.در هر صورت ما از همین الان خیلی دوست داریم. از وختی اومدی تو دلم سینه هام خیلی درد میکنه زیر دلم هم هی میگیره هی ول میکنه بی حال  شدم.خیلی هم گشنم میشه گمونم هر چی میخورم توسیرت نمیششششهههههههههههههه اییییییییییی شکمووووووووووووووووووووووو ...
12 آبان 1391